اشک ریختن. (آنندراج) : همچو طاوس بسامان ندهندت همه چیز گه بپا گریه زدن گاه به پر خندیدن. سنجر کاشی (از آنندراج). چو خس را خود افکنده در دیده کس ز خود بایدش گریه زد نی ز خس. میرخسرو (از آنندراج). چندانکه زدم گریه به این شعلۀ جانسوز ساکن نشد آتش ز درون آب ز بیرون. میرشاهی سبزواری (از آنندراج)
اشک ریختن. (آنندراج) : همچو طاوس بسامان ندهندت همه چیز گه بپا گریه زدن گاه به پر خندیدن. سنجر کاشی (از آنندراج). چو خس را خود افکنده در دیده کس ز خود بایدش گریه زد نی ز خس. میرخسرو (از آنندراج). چندانکه زدم گریه به این شعلۀ جانسوز ساکن نشد آتش ز درون آب ز بیرون. میرشاهی سبزواری (از آنندراج)
گریان. در حال گریه: بجای تخم جواری فشاند دانۀ اشک چو دست بر مژۀ گریه ناک زد دهقان. ملاطغرا (از آنندراج). دگر از ره مستیم گریه ناک نیم آگه از گریۀ خود چو تاک. ملاطغرا (از آنندراج). بادا لبان دولت کلی بخنده در از کلک گریه ناکت و از دیدۀ ترش. دقایقی مروزی
گریان. در حال گریه: بجای تخم جواری فشاند دانۀ اشک چو دست بر مژۀ گریه ناک زد دهقان. ملاطغرا (از آنندراج). دگر از ره مستیم گریه ناک نیم آگه از گریۀ خود چو تاک. ملاطغرا (از آنندراج). بادا لبان دولت کلی بخنده در از کلک گریه ناکت و از دیدۀ ترش. دقایقی مروزی